۳ اسفند ۱۳۸۸

شاه علمدار







شاه علمدر
سی ام بهمن 1388 بیستمین برنامه گروه چکاد ،پنجمین برنامه مشترک با هیات کوهنوردی کلاردشت و گروه کالاهو
درود و سلام گرم را در سرما فزای پایانی ، نثار خوانندگان محترم و شما عزیزان همنوردی می کنم که قلبتان از جنس آب و آیینه است نه پولاد و سنگ .
قبل از هر سخن ، خدا را شاکرم که مرا مورد لطف خویش قرار داده تا آدینه روزی دیگر را در آخرین روز بهمن ماه به اتفاق دوستان و یاران کوهنورد ، به خوشی در طبیعت پاک بگذرانم .
اکنون ساعت 6:40 دقیقه صبح است ، به اتفاق چند تن از دوستان طبق قرار قبلی در محل دیدارمان واقع در مجل ، در ساعت 7 صبح گردهم می آییم . افراد گروه هیئت کوهنوردی کلاردشت و هم چنین گروه کالاهو نیز به محل قرار رسیده اند .
رفتن را به مقصد قله (شاه علم در) آغاز می کنیم . مسیری را که انتخاب کرده ایم راه آشنایی می بینیم چرا که در برنامه های قبلی سفری به این منطقه داشته ایم . آنقدر درختان ، لخت و بی برگ نمایان می شوند که کوله های رنگارنگ کوهنوردان از لابلای درختان جنگلی مانند بوته های گل ، چشم را نوازش می دهند.
از دل جنگل می گذریم و در کف دره به مسیرمان ادامه می دهیم همه ی مسیر تا بدین جا در شیب طی می شود که همچنان شیب تند به قوت خویش باقی می مانند تا در ساعت 8:40 دقیقه به گوسفند سرای شَر زمین (نوعی شمشاد جنگلی ) می رسیم . تعدای از افراد خود را در سره های کوچکی جای می دهند تا صبحانه شان را در کمال آرامش میل کنند اما گروه باقی مانده که جایی برای آنان نیست در حیاط سره صبحانه را می خورند که البته این نیز لطف خاص خودش را دارد . پس از صبحانه در ساعت 9:40 دقیقه منطقه شَر زمین را ترک می کنیم و از همان ابتدا دیگر بار شیبی بسیار تند را به مقصد قله آغاز می کنیم . آنقدر می رویم تا همه ی جنگل را پشت سر می گذاریم .افراد شرکت کننده که تعدادشان از سی گذشته است همه ی مسیر سخت و برفی را یکی پس از دیگری در می نوردند تا بالاخره در ساعت 11:15 دقیقه به منطقه ایی به نام (گذ شت ِ چال ) می رسند . هوا کاملا ً آفتابی است و ما هرچه بالاتر می رویم قله های اطراف را بهتر و بیشتر می توانیم ببینیم .
مسیر پوشیده از برف را نمی توانم نا دیده بگیرم و بر آن می شوم تا از قله های اطراف و همچنین بوته های خشکی که از برف ها سرک کشیده اند عکس بگیرم . شیب این منطقه آنقدر زیاد شده است که به سختی می توان حرکت را ادامه داد . اکنون دیگر ، افراد یکی پس از دیگری به قله می رسند و نفسی تازه می کنند تا دیگر همنوردان نیز از راه برسند. زمان طی شده را از طریق خورشید پر تلالو یی تشخیص می دهم که در بالای سرمان در وسط آسمان نیلگون دلربایی می کند . ساعت 12ظهر است و همه ا فراد به قله 3000 متری شاه علم در رسیده اند . بقایای سنگ چین زیارتگاه (شاه علم در ) مرا به سالهای دوری می برد که به اتفاق افراد خانواده به این جا آمده بودیم . آن زمان مردم دلشان پر از صفا و صمیمیت بود و نگاهشان پر از نور. بزرگترین دغدغه روزشان کمک به دیگری بود و هنوز حس زیاده خواهی در جانشان ریشه نکرده بود و قله شاه علم در را به جان دوست می داشتند ولی اکنون سنگ چینی خرد ، خبر از ویران شدن بنای زیارتگاه می دهد و اینکه چقدر انسان ها در بدست آوردن گنج های نهان شده بی محابا عمل می کنند و دست به هر کاری می زنند .
ویران کردن زیارتگاه های دیرین اکنون از افتخارات انسان امروزی است چرا که احترام به اعتقادات جای خود را به زیاده خواهی ها و پول های هنگفت داده است ...
با صدای یکی از دوستان از اندیشه ی آنچنانی ام دور می شوم و به جمع دوستان بر می گردم . پس از خوردن چای و گرفتن عکس دسته جمعی همگی به را می افتیم و مسیر پر شیب اما این بار لغزان را آغاز می کنیم .
به مسیر برگشتمان آنقدر ادامه می دهیم تا در ساعت 14 به منطقه جنگلی می رسیم که وجود چشمه ایی به نام (صاف چشمه یا صاف پِشته ) همه ی افراد را گرد خود جمع می کند و بساط ناهار گسترده می شود . افراد با تجربه ای که در بین ما هستند خبر از بارانی شدن هوا می دهند کمی بعد ، دانه های باران خود را مهمان سفره هامان می کند . به پیشنهاد دوستان خیلی سریع سفره ها جمع می شود و در صف ی طولانی به قصد رفتن به خانه هامان جنگل پوشیده از علف و گل را طی می کنیم ، اکنون دیگر دانه های باران سنگین و سنگین تر می شود و غرش آسمان نیز موسیقی دل انگیزش را پخش می کند همچنان به رفتن ادامه می دهیم تا به کف دره می رسیم . گامهایمان سزیع تر می شود و بارش باران مارا تا محل حرکت اولیه مان (انتهای مجل ) بدرقه می کند . با بوسه های شیرین باران هریک در اندیشه مان فرو می رویم و در ساعت 16 نجوای دلتنگی بدرود را در گوشمان می شنویم .
تا آدینه روزی دیگر بدرود

۲ نظر:

  1. خسته نشید بس که بروز می کنید

    پاسخحذف
  2. بسیار زیبا،لطفا سلام فراوان به آقای علیدوست فرضی برسونید

    پاسخحذف